روایتهای فابریک جنگ،که از زبانی سرخ بیان میشه،افسانه وداستان سرایی هم نیست،
بیان تاریخ زنده گذشتگان است برای عبرت آموزی،دشمن شناسی،دوست شناسی وآگاهی هربیشترشما عزیزان.
هشت سال جنگ ، حتی دستی از دورهم بر آتش نداشتن ،
ولی درزمان صلح، شدند رزمنده وانقلابی سه آتشه.......
با کارها و ادعاهاشون ،بسیجیای مظلوم و مخلص جنگ رو هم پیش آدمای عام بدنام میکنن
بدتر اینکه اجناس قلابی بجای اصلی ارائه میشه(رزمنده جبهه رفته در خانه در انزوا، آدم سایه نشین بی درد با زبانی دراز در محافل فکاکی میکند و بدنبال سهم خواهی از نظام)
گاهی به خودم میگم: اگه یک ترکش کوچولو به جایشون ! میخراشید! وا مصیبتا الان چه خبرمیشد !!! آب بیار حوض پر کن !!کی میخواست دهن گشاد اینارو ببنده!! ادعای مالکیت خوزستان رو میکردن!
اما این آدمهای راحت طلب و نون به نرخ روزخور، که ازنظام اسلامی وخون شهدا ارتزاق میکنن، درزمان جنگ خط مقدمشان نهایتا تا تهران بود...
هیچگاه پاشون،به جبهه که بماند، به اهوازهم نرسید ! دائم در فکرمنافع خود بودند با ظاهری انقلابی وپوشیدن لباس بسیجی البته فقط شلوارش! چون پوتین پاهاشونو اذیت میکنه ! پوشیدن پیرهن بسیجی هم کلاس کار روپایین میاره ! محاسنی نه زیاد بلند و نه کوتاه ،هم دنیایی هم آخرتی ، گاهی هم، برای معنویت بیشتر، محاسن رودقیق خط میگرفتن، وقتی میفهمیدن توی جبهه عملیات شده،برای کمک به رزمنده ها ، زحمت میکشیدن تا پایان عملیات،یک چفیه به گردن می آویختن وگزارشات عملیات روکه از رادیو یا تلویزیون شنیده بودن، شبها بین دو نماز برای مردم توضیح میدادن، کسانی که اینا رو نمیشناختن فکرمیکردن فرمانده عملیات بوده، که دیشب ازمنطقه برگشته! بندگان خدا بعد نماز التماس دعا میگفتن اوهم کم نمی آورد میگفت : بزودی با رزمندگان راه کربلا رو باز میکنم !!!!!!!!
از مردم میخواستن به سوی جبهه ها بشتابند و کمک کنند، اما فرزندان خود رابرای تحصیلات به خارج کشورو نقاط امن میفرستادن حتی دوره خدمت وظیفه اونا روباهرکلکی ماست مالی میکردن !
درمحل اعزام نیرو ، رزمندگان رو با سلام و صلوات از زیر قرآن رد میکردن وگاهی هم برای حرف مردم وکسب وجهه، تا راه آهن به بدرقه میرفتن ..
تا پای قطار، از همه جلوتر بودن!
به رزمندگان سفارش میکردن:بروید،خدا پشت وپناهتون،بجنگیدودشمن رو بیرون کنید مملکت رو برای ما امن کنید! ما هم اینجا شما رودعا میکنیم ! شربتهای شیرین شهادت گوارایتان باد...کسی نبود به این نامردها بگه :خُب اگه شربت شهادت شیرینه ! چرا خودتون لب نمیزنید ! چرا یک لیوان نمیدید آقازاده تون میل کنن!!! شهادت شیرینه ولی برا اون بچه بسیجی روستایی،برا اون سرباز که روی ارتفاعات کردستان ماه به ماه غذای گرم نداره،برا اون ارتشی وسپاهی که بچه اش بزرگ شد ، او توی جبهه بود، بعد هم با بدنی مجروح ، نقص عضو وشیمیایی به خانه برگشت،شهادت شیرینه برا اون جهادی که روی لودر در ارتفاع سه متری خاکریزمیزنه و برا اون راننده کامیون که شب تا صبح در تاریکی ازکیلومترها، خاک به جزایرمجنون حمل میکنه !شهادت شیرینه برا اون پزشکان و پرستارانی که دربیمارستانهای صحرایی زیرآتش مجروحان رودرمان میکردند "شهادت" برا تموم کسانی که عاشقونه توی جبهه خدمت کردن البته که شیرینه...
گاهی که میگفتیم : چرا شما ها نمی آیید ؟ با گردن کج در حالی که زیرلب ذکری داشتن ، میگفتن : " توفیق نداریم" !!!
خوشبحال شماکه چنین توفیقی نصیبتان شده......طفلکی بچه بسیجی ها هم باور میکردن !
رزمندگان به جزیره مجنون اعزام میشدن، اونا مشرف میشدن مکه ودرمسجدالحرام برای رزمندگان دعا میکردن! امام حسین علیه سلام طرف کربلا، اونا درعرفات اشک میریختن! رزمنده ها درگرمای پنجاه درجه پشت خاکریز نون پنیر میخوردن ! اونا دررستوران هتل ازانواع نعمات الهی تناول میکردن! بچه ها از شدت هوای گرم و پشه ها تا صبح خوابشان نمیبرد، آقایان زیرکولرهای گازی در خواب قیلوله بودن! بسیجیان از جبهه برمیگشتن آقایان ازسفر مکه.....
فرودگاه مهرآباد جاده اروند کنار بطرف فاو
حاج آقا ، قبول باشه !! طیب الله !!!
خُب ،عوض مکه، جبهه می آمدید؟؟؟ مگه امام نفرمودند : جنگ واجب کفاییست !
کوردلانی احمقی که نان دین میخورند و اطاعت از شیطان دارند
ببینید برادرها ، آخه جبهه خطرناکه و حفظ جوون هم، برای من ،که اسلام به وجودم نیاز داره ! واجبه
ازطرفی، تیروترکش برای قلبم ضرر داره...دکترا گفتن : بدنم رو به زحمت نیندازم...ضمن اینکه اجروثواب زیارت من کمتر ازجبهه ی شما نیست!! چه بسا بیشترهم باشه !!
رزمندگان مظلوم وزجر کشیده رو هم بدهکار میکردن!! شنیدن این توجیهات احمقانه خیلی دردآور بود
جنگ تموم شد ،، رزمندگان ازجبهه برگشتند!
یکی درسش ناتموم مونده بود! یکی پست سازمانیشو در اداره از دست داده بود، یکی اسمش از لیست اعضاء اتحادیه حذف شده بود......همه اینها رو میشد تحمل کرد !
بدبختی از اونجایی شروع شد که ، سروکار بچه های جبهه افتاد دست همین سفید پوستان بی تعهدکه رنگ جبهه رو ندیده بودن و به صدقه سری همین رزمنده ها نفس میکشیدن، اما اصلا بچه رزمنده ها رو درک نمیکردن هر چی توضیح میدادی ترکش ، موج انفجار، شیمیایی ، معبرمیدون مین، تیر چارلول....
میگفت : میخواست نری !!!
مهم شخص من نیست،مهم فرهنگ ایثار و شهادته که باید ارج نهاد تا الگو شود،
چند کلمه دیگه اگه توضیح میدادی : با کنایه هایی قلبت رو جریحه دار و بدهکارت میکرد که دردش چندین برابراز تیرو ترکشهای جبهه بیشتربود
رزمنده ی خسته و از جنگ برگشته، حیرون و سیرون از جلو میز این سفید پوست ، از پله های اون اداره.....
بدنبال حل مشکلات زندگی...هر جا که میره امثال این آقایان پاهاشونو چرخوندن روی صندلی با جوابهای سربالا....
انگاراین رزمنده برای مملکتی دیگه میجنگیده...!!!
همین برخوردها رو امروز با این جوونای عزیز هم دارن ،خود را وارث انقلاب ،جنگ وشهیدان میدانند ! با وجهه ای فوق اسلامی، بزرگترین خدمت رو به دشمن که بدبینی جوانان به نظام است، میکنند.
همین ها امروز شدن موی دماغ نظام.........
حالا این جوون که نه جبهه بوده ! نه ریش داره! نه حاضر به چاپلوسیه ! چی میتونه بگه ! اصلا مگه اجازه میدن حرف بزنه ! چهارتا تهمت بارش میکنن که نتونه نفس بکشه !
برای جوون ، اینها عقده میشه و روزی ازیک جایی سر بازخواهدکرد !که....
بیایید حساب این منافقان انقلاب و مدعیان دروغین رو از خادمین مخلص و نظام اسلامی، جدا کنیم وپیرو سفارش رهبرمعظم انقلاب درجهت راه اندازی کرسی های آزاداندیشی دردانشگاهها و تمام مراکز(حوزه ها،ادارات،مساجد...) اقدام نماییم.....که خیلی دیر شده ! دیرتر نشود !.....
اگه خودمان اینها رو از نظام جدا نکنیم،خیلی به اشتباه می افتند و خدای نخواسته به نظام خدشه وارد میشود
این عمار.....کجایندعمارها که آگاهی بدهند و بصیرت مردم را بالا ببرند،کجایند!؟؟
با ما باشید...